ببرد از من قرار و طاقت و هوش نگارى چابکى شنگى کلهدار ز تاب آتش سوداى عشقش چو پيراهن شوم آسوده خاطر اگر پوسيده گردد استخوانم دل و دينم دل و دينم ببرده ست دواى تو دواى توست حافظ لب نوشش لب نوشش لب نوش بت سنگين دل سيمين بناگوش ظريفى مه وشى ترکى قباپوش به سان ديگ دايم مي زنم جوش گرش همچون قبا گيرم در آغوش نگردد مهرت از جانم فراموش بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش لب نوشش لب نوشش لب نوش لب نوشش لب نوشش لب نوش