هاتفى از گوشه ميخانه دوش لطف الهى بکند کار خويش اين خرد خام به ميخانه بر گر چه وصالش نه به کوشش دهند لطف خدا بيشتر از جرم ماست گوش من و حلقه گيسوى يار رندى حافظ نه گناهيست صعب داور دين شاه شجاع آن که کرد اى ملک العرش مرادش بده و از خطر چشم بدش دار گوش گفت ببخشند گنه مى بنوش مژده رحمت برساند سروش تا مى لعل آوردش خون به جوش هر قدر اى دل که توانى بکوش نکته سربسته چه دانى خموش روى من و خاک در مى فروش با کرم پادشه عيب پوش روح قدس حلقه امرش به گوش و از خطر چشم بدش دار گوش و از خطر چشم بدش دار گوش