درخت دوستى بنشان که کام دل به بار آرد چو مهمان خراباتى به عزت باش با رندان شب صحبت غنيمت دان که بعد از روزگار ما عمارى دار ليلى را که مهد ماه در حکم است بهار عمر خواه اى دل وگرنه اين چمن هر سال خدا را چون دل ريشم قرارى بست با زلفت در اين باغ از خدا خواهد دگر پيرانه سر حافظ نشيند بر لب جويى و سروى در کنار آرد نهال دشمنى برکن که رنج بي شمار آرد که درد سر کشى جانا گرت مستى خمار آرد بسى گردش کند گردون بسى ليل و نهار آرد خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد چو نسرين صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد بفرما لعل نوشين را که زودش باقرار آرد نشيند بر لب جويى و سروى در کنار آرد نشيند بر لب جويى و سروى در کنار آرد