الا اى طوطى گوياى اسرار سرت سبز و دلت خوش باد جاويد سخن سربسته گفتى با حريفان به روى ما زن از ساغر گلابى چه ره بود اين که زد در پرده مطرب از آن افيون که ساقى در مي افکند سکندر را نمي بخشند آبى بيا و حال اهل درد بشنو بت چينى عدوى دين و دل هاست به مستوران مگو اسرار مستى به يمن دولت منصور شاهى خداوندى به جاى بندگان کرد خداوندا ز آفاتش نگه دار مبادا خاليت شکر ز منقار که خوش نقشى نمودى از خط يار خدا را زين معما پرده بردار که خواب آلوده ايم اى بخت بيدار که مي رقصند با هم مست و هشيار حريفان را نه سر ماند نه دستار به زور و زر ميسر نيست اين کار به لفظ اندک و معنى بسيار خداوندا دل و دينم نگه دار حديث جان مگو با نقش ديوار علم شد حافظ اندر نظم اشعار خداوندا ز آفاتش نگه دار خداوندا ز آفاتش نگه دار