مژده اى دل که دگر باد صبا بازآمد برکش اى مرغ سحر نغمه داوودى باز عارفى کو که کند فهم زبان سوسن مردمى کرد و کرم لطف خداداد به من لاله بوى مى نوشين بشنيد از دم صبح چشم من در ره اين قافله راه بماند گر چه حافظ در رنجش زد و پيمان بشکست لطف او بين که به لطف از در ما بازآمد هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد که سليمان گل از باد هوا بازآمد تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد کان بت ماه رخ از راه وفا بازآمد داغ دل بود به اميد دوا بازآمد تا به گوش دلم آواز درا بازآمد لطف او بين که به لطف از در ما بازآمد لطف او بين که به لطف از در ما بازآمد