بارها گفته ام و بار دگر مي گويم در پس آينه طوطى صفتم داشته اند من اگر خارم و گر گل چمن آرايى هست دوستان عيب من بي دل حيران مکنيد گر چه با دلق ملمع مى گلگون عيب است خنده و گريه عشاق ز جايى دگر است حافظم گفت که خاک در ميخانه مبوى گو مکن عيب که من مشک ختن مي بويم که من دلشده اين ره نه به خود مي پويم آن چه استاد ازل گفت بگو مي گويم که از آن دست که او مي کشدم مي رويم گوهرى دارم و صاحب نظرى مي جويم مکنم عيب کز او رنگ ريا مي شويم مي سرايم به شب و وقت سحر مي مويم گو مکن عيب که من مشک ختن مي بويم گو مکن عيب که من مشک ختن مي بويم