خنک نسيم معنبر شمامه اى دلخواه دليل راه شو اى طاير خجسته لقا به ياد شخص نزارم که غرق خون دل است منم که بى تو نفس مي کشم زهى خجلت ز دوستان تو آموخت در طريقت مهر به عشق روى تو روزى که از جهان بروم مده به خاطر نازک ملالت از من زود که حافظ تو خود اين لحظه گفت بسم الله که در هواى تو برخاست بامداد پگاه که ديده آب شد از شوق خاک آن درگاه هلال را ز کنار افق کنيد نگاه مگر تو عفو کنى ور نه چيست عذر گناه سپيده دم که صبا چاک زد شعار سياه ز تربتم بدمد سرخ گل به جاى گياه که حافظ تو خود اين لحظه گفت بسم الله که حافظ تو خود اين لحظه گفت بسم الله