غزلیات

شمس الدین محمد حافظ شیرازی

نسخه متنی -صفحه : 496/ 281
نمايش فراداده

  • چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش کجاست همنفسى تا به شرح عرضه دهم زمانه از ورق گل مثال روى تو بست تو خفته اى و نشد عشق را کرانه پديد جمال کعبه مگر عذر ره روان خواهد بدين شکسته بيت الحزن که مي آرد بگيرم آن سر زلف و به دست خواجه دهم که سوخت حافظ بي دل ز مکر و دستانش
  • به هر شکسته که پيوست تازه شد جانش که دل چه مي کشد از روزگار هجرانش ولى ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش تبارک الله از اين ره که نيست پايانش که جان زنده دلان سوخت در بيابانش نشان يوسف دل از چه زنخدانش که سوخت حافظ بي دل ز مکر و دستانش که سوخت حافظ بي دل ز مکر و دستانش