غزلیات
شمس الدین محمد حافظ شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 496/ 286
نمايش فراداده
- در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
صوفى ز کنج صومعه با پاى خم نشست
احوال شيخ و قاضى و شرب اليهودشان
گفتا نه گفتنيست سخن گر چه محرمى
ساقى بهار مي رسد و وجه مي نماند
عشق است و مفلسى و جوانى و نوبهار
تا چند همچو شمع زبان آورى کنى
اى پادشاه صورت و معنى که مثل تو
چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول
بخت جوانت از فلک پير ژنده پوش
- حافظ قرابه کش شد و مفتى پياله نوش
تا ديد محتسب که سبو مي کشد به دوش
کردم سال صبحدم از پير مى فروش
درکش زبان و پرده نگه دار و مى بنوش
فکرى بکن که خون دل آمد ز غم به جوش
عذرم پذير و جرم به ذيل کرم بپوش
پروانه مراد رسيد اى محب خموش
ناديده هيچ ديده و نشنيده هيچ گوش
بخت جوانت از فلک پير ژنده پوش
بخت جوانت از فلک پير ژنده پوش