غزلیات
شمس الدین محمد حافظ شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 496/ 339
نمايش فراداده
- من دوستدار روى خوش و موى دلکشم
گفتى ز سر عهد ازل يک سخن بگو
من آدم بهشتيم اما در اين سفر
در عاشقى گزير نباشد ز ساز و سوز
شيراز معدن لب لعل است و کان حسن
از بس که چشم مست در اين شهر ديده ام
شهريست پر کرشمه حوران ز شش جهت
بخت ار مدد دهد که کشم رخت سوى دوست
حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست
آيينه اى ندارم از آن آه مي کشم
- مدهوش چشم مست و مى صاف بي غشم
آن گه بگويمت که دو پيمانه درکشم
حالى اسير عشق جوانان مه وشم
استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم
من جوهرى مفلسم ايرا مشوشم
حقا که مى نمي خورم اکنون و سرخوشم
چيزيم نيست ور نه خريدار هر ششم
گيسوى حور گرد فشاند ز مفرشم
آيينه اى ندارم از آن آه مي کشم
آيينه اى ندارم از آن آه مي کشم