غزلیات
شمس الدین محمد حافظ شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 496/ 462
نمايش فراداده
كتبت قصه شوقى و مدمعى باكي
- کتبت قصه شوقى و مدمعى باکى
بسا که گفته ام از شوق با دو ديده خود
عجيب واقعه اى و غريب حادثه اى
که را رسد که کند عيب دامن پاکت
ز خاک پاى تو داد آب روى لاله و گل
صبا عبيرفشان گشت ساقيا برخيز
دع التکاسل تغنم فقد جرى مثل
اثر نماند ز من بى شمايلت آرى
ز وصف حسن تو حافظ چگونه نطق زند
که همچو صنع خدايى وراى ادراکى
- بيا که بى تو به جان آمدم ز غمناکى
ايا منازل سلمى فاين سلماک
انا اصطبرت قتيلا و قاتلى شاکى
که همچو قطره که بر برگ گل چکد پاکى
چو کلک صنع رقم زد به آبى و خاکى
و هات شمسه کرم مطيب زاکى
که زاد راهروان چستى است و چالاکى
ارى مثر محياى من محياک
که همچو صنع خدايى وراى ادراکى
که همچو صنع خدايى وراى ادراکى