غزلیات
شمس الدین محمد حافظ شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 496/ 82
نمايش فراداده
- صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
گل بخنديد که از راست نرنجيم ولى
گر طمع دارى از آن جام مرصع مى لعل
تا ابد بوى محبت به مشامش نرسد
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
گفتم اى مسند جم جام جهان بينت کو
سخن عشق نه آن است که آيد به زبان
اشک حافظ خرد و صبر به دريا انداخت
چه کند سوز غم عشق نيارست نهفت
- ناز کم کن که در اين باغ بسى چون تو شکفت
هيچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
اى بسا در که به نوک مژه ات بايد سفت
هر که خاک در ميخانه به رخساره نرفت
زلف سنبل به نسيم سحرى مي آشفت
گفت افسوس که آن دولت بيدار بخفت
ساقيا مى ده و کوتاه کن اين گفت و شنفت
چه کند سوز غم عشق نيارست نهفت
چه کند سوز غم عشق نيارست نهفت