غزلیات
شمس الدین محمد حافظ شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 496/ 87
نمايش فراداده
- ساقى بيا که يار ز رخ پرده برگرفت
آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت
آن عشوه داد عشق که مفتى ز ره برفت
زنهار از آن عبارت شيرين دلفريب
بار غمى که خاطر ما خسته کرده بود
هر سروقد که بر مه و خور حسن مي فروخت
زين قصه هفت گنبد افلاک پرصداست
حافظ تو اين سخن ز که آموختى که بخت
تعويذ کرد شعر تو را و به زر گرفت
- کار چراغ خلوتيان باز درگرفت
وين پير سالخورده جوانى ز سر گرفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت
گويى که پسته تو سخن در شکر گرفت
عيسى دمى خدا بفرستاد و برگرفت
چون تو درآمدى پى کارى دگر گرفت
کوته نظر ببين که سخن مختصر گرفت
تعويذ کرد شعر تو را و به زر گرفت
تعويذ کرد شعر تو را و به زر گرفت