غزلیات

محتشم کاشانی

نسخه متنی -صفحه : 626/ 108
نمايش فراداده

داغ بر دست خود آن شوخ چو در صحبت سوخت

  • داغ بر دست خود آن شوخ چو در صحبت سوخت صورت شمع رخش بر در و ديوار كشيد خواستم پيش رخش چهره بشويم به سرشك غير را خواست كند گرم زد آتش در من ذوق كردم چو شب آمد به واق تو رقيب شعله ى آتش سوداى رقيبم امشب محتشم يافت كه فهميدى و خاطر خوش يافت محتشم يافت كه فهميدى و خاطر خوش يافت
  • غير در تاب شد و جان من از غيرت سوخت كلك نقاش دل خلق به اين صورت سوخت آب در ديده ام از گرمى آن طلعت سوخت هر يكى را به طريق دگر از غيرت سوخت كه مرا ديد به پهلوى تو و ز حسرت سوخت گشت معلوم زداغى كه به آن رحمت سوخت غير كم حوصله چون داغ پى غيبت سوخت غير كم حوصله چون داغ پى غيبت سوخت