غزلیات

محتشم کاشانی

نسخه متنی -صفحه : 626/ 109
نمايش فراداده

گرچه قرب درگهت حدمن مهجور نيست

  • گرچه قرب درگهت حدمن مهجور نيست شمع مجلس در شب وصل تو سوزد من ز هجر با تو نزديكان نمي گويند درد دوريم حور مي گفتم تو را خواندى سگ كوى خودم اين كه مي سازيم بر خوان غمت با تلخ و شور موكبت را دل چو با خود مي برد اى افتاب محتشم را محتشم گردان به اكسير نظر محتشم را محتشم گردان به اكسير نظر
  • گر به لطفم گه گهى نزديك خوانى دور نيست چون نسوزم كاين سعادت يك شبم مقدور نيست آرى آرى تندرستان را غم رنجور نيست سهو كردم جان من اين مردمى در حور نيست جز گناه طالع ناساز و بخت شور نيست تن چرا در سايه ى آن رايت منصور نيست كان گدارا چون گدايان سيم و زر منظور نيست كان گدارا چون گدايان سيم و زر منظور نيست