يك دم اى سرو ز غمهاى تو آزاد كه بود
-
يك دم اى سرو ز غمهاى تو آزاد كه بود
مردم از ذوق چودى تيغ كشيدى بر من
دور از بزم تو ماندم كه ز مي شستم دست
تا به خاك رهم از كينه برابر كردى
بخت دور از تو چه مي كرد به خواب اجلم
چون به ناشادى مردم ز تو شادان بودم چون تو ماهى كه نترسيد ز آه من و داد
چون تو ماهى كه نترسيد ز آه من و داد
-
يك شب اى ماه ز بيداد تو بيداد كه بود
كامشب از درد درين كوى به فرياد كه بود
ورنه آن كس كه مرا توبه ز مى داد كه بود
آن كه پا بر سرم از دست تو ننهاد كه بود
آن كه ننمود درين واقعه ارشاد كه بود
آن كه ناشادى من ديد و نشد شاد كه بود خرمن محتشم دلشده برباد كه بود
خرمن محتشم دلشده برباد كه بود