غزلیات

محتشم کاشانی

نسخه متنی -صفحه : 626/ 228
نمايش فراداده

دلا گذشت شب هجر و يار از سفر آمد

  • دلا گذشت شب هجر و يار از سفر آمد شب فراق من سخت جان سوخته دل را فداى سنگ سبك خيز يار باد سر من تو اى بشير بشارت ببر به قافله ى جان چه داند آن كه نسوزد ز انتظار كه يار نهال عشق كه بود از سموم حاده بي بر تو خود ز سنگ نه اى اى محتشم چه حوصله بود اين تو خود ز سنگ نه اى اى محتشم چه حوصله بود اين
  • ز خواب غم بگشا ديده كافتاب برآمد سهيل طلعت آن مه ستاره سحر آمد كه بر سر من خاكى ز باد تيزتر آمد كه يوسف امل از چاه آرزو بدرآمد چه مدتى سپرى شد چه محنتى بسر آمد هزار شكر كه از آب چشم ما ببر آمد كه جان ز ذوق ندادى دمى كه اين خبر آمد كه جان ز ذوق ندادى دمى كه اين خبر آمد