يك صبح ببام آى و ز رخ پرده برانداز
-
يك صبح ببام آى و ز رخ پرده برانداز
زه شد چو كمان تو پى كشتن مردم
بربند به شاهى كمر و طوق غلامى
بهر دل مشتاق مكش تير ز تركش
دى داشتم اى صيد فكن طاقت ازين بيش
در گفتن راز آن چه زبان محرم آن نيست
اى زينت بالين رقيبان شده عمرى
تا غير بميرد ز شعف يك شبم از وى در بحر هوس كشتى ما محتشم از عشق
در بحر هوس كشتى ما محتشم از عشق
-
آوازه به عالم زن و خورشيد برانداز
گوزه ز كمان اجل ايام برانداز
در گردن صد خسرو زرين كمر انداز
نخجير چنين را به خدنگ دگر انداز
امروز خدنگ نظر آهسته تر انداز
بر گردن آمد شد و پيك نظر انداز
بر من كه ز هم مي گذرم يك نظر انداز
پنهان كن و در شهر توهم خبر انداز تا غرق نگرديده تو خود را به در انداز
تا غرق نگرديده تو خود را به در انداز