غزلیات

محتشم کاشانی

نسخه متنی -صفحه : 626/ 545
نمايش فراداده

ز بس كه نور ز حسن تو در جهان بدود

  • ز بس كه نور ز حسن تو در جهان بدود به غيرتم ز نگاه كشيده ى تو كه ديد خدنگ ناز تو تيريست كز كمان غرور من و تغافل چشمى كه سردهد چو نگاه ز تاب رفتن محمل مقيم هامون را فتاده نقد دلى در ميان صد دل بر ز بيم خشگ بماند اگر دود صد بار ز برق آه من امشب ستاره نزديكست دعاى دير ار پيك آه مي طلبد سمند ناز چو رانى گذر به محتشم آر سمند ناز چو رانى گذر به محتشم آر
  • هزار پيك نظر در قفاى آن بدود خدنگ نيمكشى كاندر استخوان بدود نجسته تا پروسوفار در نشان بدود ز تيزى مژه در ريشه هاى جان بدود نه پاى آن كه ز دنبال كاروان بدود به عشوه گوى كه بردارد از ميان بدود شكايت از ته دل تا سر زبان بدود كه آب گردد و بر روى آسمان بدود كه در ركاب سرشگ سبك عنان بدود كه در ركاب به اين پاى ناروان بدود كه در ركاب به اين پاى ناروان بدود