غزلیات

محتشم کاشانی

نسخه متنی -صفحه : 626/ 579
نمايش فراداده

بس كه به من زر فشاند دست زرافشان خان

  • بس كه به من زر فشاند دست زرافشان خان رايت فتح قريب ميشود اينك بلند آن كه قضا را به حكم كرده نگهدار دهر مي كند ايزد ندا كاى فلك فتنه زا صولت جباريش پوست ز سر بركشد سلسله ى فتح را مي كند آخر به پا دور نباشد اگر غيرت پروردگار از صله بي شمار در چمن روزگار از صله بي شمار در چمن روزگار
  • دست اميد مرا دوخت به دامان خان كايت فتح قريب آمده در شان خان خود ز تقاضاى لطف گشته نگهبان خان جان تو در دست ماست جان تو و جان خان يك دم اگر سر كشد چرخ ز فرمان خان آن يد قدرت كه هست سلسله ى جنبان خان در گذراند ز دور مدت فرمان خان شد لقبش محتشم مرغ غزل خوان خان شد لقبش محتشم مرغ غزل خوان خان