غزلیات

عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 896/ 178
نمايش فراداده

  • بس كه دل تشنه سوخت وز لبت آبى نيافت داشتم اميد آنك بو كه در آيى به خواب در ره ما هر كه را سايه ى او پيش اوست تشنه ى وصل تو دل چون به درت كرد روى دل ز تو بيهوش شد ديده برو زد گلاب در ره ما هر كه را سايه ى او پيش اوست چند زند بر نمك يار دلم گوييا دل چو ز نوميديت زود فرو شد به خود در ره ما هر كه را سايه ى او پيش اوست گفتمش آخر چه شد كين دل من روز و شب گفت مرا خوانده اى ليك نه از جان و دل در ره ما هر كه را سايه ى او پيش اوست در ره ما هر كه را سايه ى او پيش اوست گر تو خرابى ز عشق جان تو آباد شد در ره ما هر كه را سايه ى او پيش اوست تا دل عطار ديد هستى خود را حجابتا دل عطار ديد هستى خود را حجاب
  • مست مى عشق شد و از تو شرابى نيافت عمر شد و دل ز هجر خون شد و خوابى نيافت در ره ما هر كه را سايه ى او پيش اوست ماند به در حلقه وار وز درت آبى نيافت زانكه به از آب چشم ديده گلابى نيافت در ره ما هر كه را سايه ى او پيش اوست به ز دل عاشقان هيچ كبابى نيافت خود ز ميان برگرفت هيچ نقابى نيافت در ره ما هر كه را سايه ى او پيش اوست سوى تو آواز داد وز تو خطابى نيافت هر كه ز جانم نخواند هيچ جوابى نيافت در ره ما هر كه را سايه ى او پيش اوست از تف خورشيد عشق تابش و تابى نيافت زانكه كسى گنج عشق جز به خرابى نيافت در ره ما هر كه را سايه ى او پيش اوست رهزن خود شد مقيم تا که حجابى نيافترهزن خود شد مقيم تا که حجابى نيافت