غزلیات

عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 896/ 236
نمايش فراداده

  • عشق تو به سينه تاختن برد تن چند زنم كه چشم مستت درتافت ستاره ى رخ تو صد گونه قرار از دل من عشق تو نمود دستبردى درتافت ستاره ى رخ تو با چشم تو عقل خويشتن را عيسى لب روح بخش تو ديد درتافت ستاره ى رخ تو خضر آب حيات كى توانست جمشيد كجا جهان نمايى درتافت ستاره ى رخ تو سيمرغ ز بيم دام زلفت گفتند بتان كه چهره ى ما درتافت ستاره ى رخ تو درتافت ستاره ى رخ تو عطار چو شرح آن ذقن داد درتافت ستاره ى رخ تو
  • وآرام و قرار من ز من برد جانى كه نداشتم ز تن بود درتافت ستاره ى رخ تو زلفت به طلسم پرشكن برد مردى و زنى ز مرد و زن برد درتافت ستاره ى رخ تو بى خويشتنى ز خويشتن برد در حال خرش شد و رسن برد درتافت ستاره ى رخ تو بي ياد لب تو در دهن برد بى ژس رخت به جام ظن برد درتافت ستاره ى رخ تو بگريخت و به قاف تاختن برد قدر گل و رونق سمن برد درتافت ستاره ى رخ تو وآب همه از چه ذقن برد گوى از همه كس بدين سخن برد درتافت ستاره ى رخ تو