-
بى لعل لبت وصف شكر مي نتوان كرد
چون صدقه ستانى است شكر لعل لبت را
چون هر چه كه آن پيش من آيد ز تو آيد
مويى ز ميان تو نشان مي نتوان داد
برگ گلت آزرده شود از نظر تيز
چون هر چه كه آن پيش من آيد ز تو آيد
چون زلف تو زير و زبرى همه خلق است
در واقعه ى عشق رخت از همه نوعى
چون هر چه كه آن پيش من آيد ز تو آيد
اين كار به افسانه به سر مي نتوان برد
از تو كمرى مي نتوان بست به صد سال
چون هر چه كه آن پيش من آيد ز تو آيد
بى توشه ى خون جگرم گر نخورى تو
گفتى چو بسوزم جگرت آن تو باشم
چون هر چه كه آن پيش من آيد ز تو آيد
گفتى تو كه مرغ منى آهنگ به من كن
كى در تو رسم گرد تو درياى پر آتش
چون هر چه كه آن پيش من آيد ز تو آيد
بى اشك چو خونم ز غم نقش خيالت
ترك غم تو كرد مرا اشك چنين سرخ
چون هر چه كه آن پيش من آيد ز تو آيد
چون هر چه كه آن پيش من آيد ز تو آيد
در پاى غم از دست دل عاشق عطار
چون هر چه كه آن پيش من آيد ز تو آيد
-
بى ژس رخت فهم قمر مي نتوان كرد
وصف لب لعلت به شكر مي نتوان كرد
چون هر چه كه آن پيش من آيد ز تو آيد
صفرى ز دهان تو خبر مي نتوان كرد
زان در رخ تو تيز نظر مي نتوان كرد
چون هر چه كه آن پيش من آيد ز تو آيد
بى زلف تو دل زير و زبر مي نتوان كرد
كرديم بسى حيله دگر مي نتوان كرد
چون هر چه كه آن پيش من آيد ز تو آيد
وافسانه ى عشق تو زبر مي نتوان كرد
چون با تو به هم دست و كمر مي نتوان كرد
چون هر چه كه آن پيش من آيد ز تو آيد
در وادى عشق تو سفر مي نتوان كرد
اين سوخته را سوخته تر مي نتوان كرد
چون هر چه كه آن پيش من آيد ز تو آيد
آهنگ بدين بال و بدين پر نتوان كرد
چون قصد تو از بيم خطر مي نتوان كرد
چون هر چه كه آن پيش من آيد ز تو آيد
نقاشى اين روى چو زر مي نتوان كرد
در گردن هندوى بصر مي نتوان كرد
چون هر چه كه آن پيش من آيد ز تو آيد
از آتش سوزنده حذر مي نتوان كرد
افتاده چنانم كه گذر مي نتوان كرد
چون هر چه كه آن پيش من آيد ز تو آيد