غزلیات

عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 896/ 282
نمايش فراداده

  • هم بلاى تو به جان بى قراران مي رسد ذره اى غم از تو چون خواهد گداى كوى تو دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس من ندارم زهره خاك پاى تو كردن طمع هر كسى از نقش روى تو خيالى مي كند دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس هيچ كس را در دمى صورت نبندد تا چرا گل مگر لافى زد از خوبى كنون پيش رخت دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس پيش رويت بلبل ار در پيش مي آيد شفيع دور از روى تو نتواند بروى كس رسيد دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس زلف شبرنگت چو بر گلگون سوارى مي كند رخ چو گلبرگ بهار از من چرا پوشى به زلف دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس بر خطت چون زار مي گريم مكن منعم ازانك كى رسد آشفتگى از روزگار بوالعجب دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس هيچ درمانم نكردى تا كه يارم خوانده اى دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس چون طمع ببريدن از وصلت نشان کافرى استچون طمع ببريدن از وصلت نشان کافرى است
  • هم غم عشقت نصيب غمگساران مي رسد كين چنين ميرا غم با شهسواران مي رسد دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس زانكه اين دولت به فرق تاجداران مي رسد پس به بوى وصل تو چون خواستاران مي رسد دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس نقش روى تو بدين صورت نگاران مي رسد عذر خواه از ده زبان چون شرمساران مي رسد دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس او عرق كرده ز پس چون ميگساران مي رسد آنچه از رويت به روى دوستداران مي رسد دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس عالمى فتنه به روى بى قراران مي رسد كاشك من دور از تو چون ابر بهاران مي رسد دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس اين همه سرسبزى سبزه ز باران مي رسد آنچه از چشمت بدين آشفته كاران مي رسد دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس در كم از يك چشم زد صد تيرباران مي رسد جمله ى درد تو گويى قسم ياران مي رسد دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس لاجرم عطار چون اميدواران مي رسدلاجرم عطار چون اميدواران مي رسد