-
جان در مقام عشق به جانان نمي رسد
درمان دل وصال و جمال است و اين دو چيز
پايان نديد كس ز بيابان عشق از آنك
ذوقى كه هست جمله در آن حضرت است نقد
وز هرچه نقد عالم عرفان است از هزار
پايان نديد كس ز بيابان عشق از آنك
وز صد هزار چيز كه بر چرخ مي رود
وز هرچه يافت جوهر انسان ز شوق و ذوق
پايان نديد كس ز بيابان عشق از آنك
مقصود آنكه از مى ساقى حضرتش
چندين حجاب در ره تو خود عجب مدار
پايان نديد كس ز بيابان عشق از آنك
جانان چو گنج زير طلسم جهان نهاد
زان مى كه مي دهند از آن حسن قسم تو
پايان نديد كس ز بيابان عشق از آنك
تو قانعى به لذت جسمى چو گاو و خر
تا كى چو كرم پيله تنى گرد خويشتن
پايان نديد كس ز بيابان عشق از آنك
خود را قدم قدم به مقام بر پران
زيرا كه مرد راه نگيرد به هيچ روى
پايان نديد كس ز بيابان عشق از آنك
چندين هزار حاجب و دربان كه در رهند
در راه او رسيد قدم هاى سالكان
پايان نديد كس ز بيابان عشق از آنك
پايان نديد كس ز بيابان عشق از آنك
چندان به بوى وصل كه در خود سفر كند
پايان نديد كس ز بيابان عشق از آنك
-
دل در بلاى درد به درمان نمي رسد
دشوار مي نمايد و آسان نمي رسد
پايان نديد كس ز بيابان عشق از آنك
وز صد يكى به عالم عرفان نمي رسد
جزوى به كل گنبد گردان نمي رسد
پايان نديد كس ز بيابان عشق از آنك
صد يك به سوى جوهر انسان نمي رسد
بويى به جنس جمله ى حيوان نمي رسد
پايان نديد كس ز بيابان عشق از آنك
يك قطره درد درد به دو جهان نمي رسد
گر جان تو به حضرت جانان نمي رسد
پايان نديد كس ز بيابان عشق از آنك
گنجى كه هيچ كس به سر آن نمي رسد
جز درد واپس آمد ايشان نمي رسد
پايان نديد كس ز بيابان عشق از آنك
چون دست تو به معرفت جان نمي رسد
بر خود متن كه خود به تو چندان نمي رسد
پايان نديد كس ز بيابان عشق از آنك
چندان پران كه رخصت امكان نمي رسد
يكدم قرار تا كه به پيشان نمي رسد
پايان نديد كس ز بيابان عشق از آنك
شايد اگر كسى بر سلطان نمي رسد
وين راه بي كرانه به پايان نمي رسد
پايان نديد كس ز بيابان عشق از آنك
هرگز دلى به پاى بيابان نمي رسد
عطار را به جز غم هجران نمي رسد
پايان نديد كس ز بيابان عشق از آنك