هم بلاى تو به جان بى قراران مي رسد ذره اى غم از تو چون خواهد گداى كوى تو دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس من ندارم زهره خاك پاى تو كردن طمع هر كسى از نقش روى تو خيالى مي كند دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس هيچ كس را در دمى صورت نبندد تا چرا گل مگر لافى زد از خوبى كنون پيش رخت دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس پيش رويت بلبل ار در پيش مي آيد شفيع دور از روى تو نتواند بروى كس رسيد دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس زلف شبرنگت چو بر گلگون سوارى مي كند رخ چو گلبرگ بهار از من چرا پوشى به زلف دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس بر خطت چون زار مي گريم مكن منعم ازانك كى رسد آشفتگى از روزگار بوالعجب دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس هيچ درمانم نكردى تا كه يارم خوانده اى دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس
چون طمع ببريدن از وصلت نشان کافرى است چون طمع ببريدن از وصلت نشان کافرى است
هم غم عشقت نصيب غمگساران مي رسد كين چنين ميرا غم با شهسواران مي رسد دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس زانكه اين دولت به فرق تاجداران مي رسد پس به بوى وصل تو چون خواستاران مي رسد دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس نقش روى تو بدين صورت نگاران مي رسد عذر خواه از ده زبان چون شرمساران مي رسد دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس او عرق كرده ز پس چون ميگساران مي رسد آنچه از رويت به روى دوستداران مي رسد دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس عالمى فتنه به روى بى قراران مي رسد كاشك من دور از تو چون ابر بهاران مي رسد دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس اين همه سرسبزى سبزه ز باران مي رسد آنچه از چشمت بدين آشفته كاران مي رسد دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس در كم از يك چشم زد صد تيرباران مي رسد جمله ى درد تو گويى قسم ياران مي رسد دل سپر بفكند از هر غمزه ى چشم تو بس
لاجرم عطار چون اميدواران مي رسد لاجرم عطار چون اميدواران مي رسد