در سفر عشق چنان گم شدم نام و نشانم ز دو عالم مجوى بحر شغبناك چو گشت آشكار هيچ كسم نيز نبيند دگر جامه دران اشك فشان آمدم بحر شغبناك چو گشت آشكار چون همه از گم شدگى آمدند بار امانت چو گران بود و صعب بحر شغبناك چو گشت آشكار گم شدم و گم شدم و گم شدم سايه ى يك ذره چه سان گم شود بحر شغبناك چو گشت آشكار بحر شغبناك چو گشت آشكار قطره بدم بحر به من باز خورد بحر شغبناك چو گشت آشكار
شد همگى هستى عطار نيست شد همگى هستى عطار نيست
كز نظر هر دو جهان گم شدم كز ورق نام و نشان گم شدم بحر شغبناك چو گشت آشكار كز خطوات تن و جان گم شدم رقص كنان نعره زنان گم شدم بحر شغبناك چو گشت آشكار گم شدگى جستم از آن گم شدم من سبك از بار گران گم شدم بحر شغبناك چو گشت آشكار خود چه شناسم كه چه سان گم شدم در بر خورشيد چنان گم شدم بحر شغبناك چو گشت آشكار بر صفت قطره نهان گم شدم تا خبرم بد به ميان گم شدم بحر شغبناك چو گشت آشكار
تا ز ميان همگان گم شدم تا ز ميان همگان گم شدم