جانا مرا چه سوزى چون بال و پر ندارم در زارى و نزارى چون زير چنگ زارم عالم پر است از تو غايب منم ز غفلت روزى گرم بخوانى از بس كه شاد گردم گر پرده هاى عالم در پيش چشم دارى عالم پر است از تو غايب منم ز غفلت در پيش بارگاهت از دور بازماندم نه نه تو شمع جانى پروانه ى توام من عالم پر است از تو غايب منم ز غفلت عالم پر است از تو غايب منم ز غفلت عطار در هوايت پر سوخت از غم تو عالم پر است از تو غايب منم ز غفلت
خون دلم چه ريزى چون دل دگر ندارم زارى مرا تمام است چون زور و زر ندارم عالم پر است از تو غايب منم ز غفلت گر ره بود بر آتش بيم خطر ندارم گر چشم دارم آخر چشم از تو بر ندارم عالم پر است از تو غايب منم ز غفلت كز بيم دور باشت روى گذر ندارم زان با تو پر زنم من كز تو خبر ندارم عالم پر است از تو غايب منم ز غفلت تو حاضرى وليكن من آن نظر ندارم پرواز چون نمايم چون هيچ پر ندارم عالم پر است از تو غايب منم ز غفلت