حسن تو رونق جهان بشكست هر سپاهى كه عقل مي آراست حيله ى جادوان بابل را ناوك انداز آسمان چو بديد ژس ماهت به آفتاب رسيد حيله ى جادوان بابل را پسته را پهن بازمانده دهان همچو شمعى شكر چرا بگداخت حيله ى جادوان بابل را حيله ى جادوان بابل را چون به وصلت توان رسيد كه هجر حيله ى جادوان بابل را
عشق روى تو پشت جان بشكست غمزه ى تو به يك زمان بشكست حيله ى جادوان بابل را طاق ابروى تو كمان بشكست منصب آفتاب از آن بشكست حيله ى جادوان بابل را دانى از چيست زان دهان بشكست كه دلش زان شكرستان بشكست حيله ى جادوان بابل را آن دو جادوى دلستان بشكست دل عطار ناتوان بشكست حيله ى جادوان بابل را