اكنون كه نشانه ى ملاميم تا كى سر نام و ننگ داريم ديوانه نه ايم حاش لله در شهر ندا زنيم و گوييم هم نام به باد داده هم ننگ ديوانه نه ايم حاش لله ليكن شب و روز در خرابات واجب نبود نگار ديدن ديوانه نه ايم حاش لله ديوانه نه ايم حاش لله نيكوست وصال يار با فال ديوانه نه ايم حاش لله
عطار وجود خود برون نه عطار وجود خود برون نه
وانگشت نماى خاص و عاميم زيرا كه نه مرد ننگ و ناميم ديوانه نه ايم حاش لله معشوقه ى خويش را غلاميم واندر طلب نشان و ناميم ديوانه نه ايم حاش لله با رود وسرود و نقل و جاميم زيرا كه به كار ناتماميم ديوانه نه ايم حاش لله با عقل و هدايت تماميم زيرا كه درين چنين مقاميم ديوانه نه ايم حاش لله
چون دانستى که ناتماميم چون دانستى که ناتماميم