هر شبى وقت سحر در كوى جانان مي روم چون حجابى مشكل آمد عقل و جان در راه او ذره ذره زان شدم تا پيش خورشيد رخش همچو ليلى مستمندم در فراقش روز و شب هر سحر عنبر فشاند زلف عنبر بار او ذره ذره زان شدم تا پيش خورشيد رخش تا بديدم زلف چون چوگان او بر روى ماه ماه رويا در من مسكين نگر كز عشق تو ذره ذره زان شدم تا پيش خورشيد رخش ذره ذره زان شدم تا پيش خورشيد رخش چون بيابانى نهد هر ساعتى در پيش من ذره ذره زان شدم تا پيش خورشيد رخش
تا کى اى عطار از ننگ وجود تو مرا تا کى اى عطار از ننگ وجود تو مرا
چون ز خود نامحرمم از خويش پنهان مي روم لاجرم در كوى او بى عقل و بى جان مي روم ذره ذره زان شدم تا پيش خورشيد رخش همچو مجنون گرد عالم دوست جويان مي روم من بدان آموختم وقت سحر زان مي روم ذره ذره زان شدم تا پيش خورشيد رخش در خم چوگان او چون گوى گردان مي روم با دلى پر خون به زير خاك حيران مي روم ذره ذره زان شدم تا پيش خورشيد رخش همچو ذره بى سر و تن پاى كوبان مي روم من چنين شوريده دل سر در بيابان مي روم ذره ذره زان شدم تا پيش خورشيد رخش
کين زمان از ننگ تو با خاک يکسان مي روم کين زمان از ننگ تو با خاک يکسان مي روم