اى روى تو زهر سو رويى دگر نموده درياى در عشقت در اصل لطف پاك است ناگه به دست قدرت بنموده يك اشارت در قرن ها فلك ها در راه تو شب و روز طاوس چرخ پيشت پروانه وار رفته ناگه به دست قدرت بنموده يك اشارت از درگه تو نورى بر جان و دل فتاده تو آمده به قدرت و قدرت به فعل پيدا ناگه به دست قدرت بنموده يك اشارت ناگه به دست قدرت بنموده يك اشارت چون در دو كون كس را چشم يگانگى نيست ناگه به دست قدرت بنموده يك اشارت
عطار کز جهانش جانى است عاشق تو عطار کز جهانش جانى است عاشق تو
لطف تو از كفى گل گنجى گهر نموده اما نخست هيبت چندين خطر نموده ناگه به دست قدرت بنموده يك اشارت از سر به پاى رفته وز پاى سر نموده وز نور شمع رويت بى بال و پر نموده ناگه به دست قدرت بنموده يك اشارت وز دل به چشم رفته نور بصر نموده فعلت به گشت گشته چندين صور نموده ناگه به دست قدرت بنموده يك اشارت اين يك اشارت تو چندين ار نموده زان صد هزار حيرت اندر نظر نموده ناگه به دست قدرت بنموده يك اشارت
از بحر سينه هر دم درى دگر نموده از بحر سينه هر دم درى دگر نموده