تورا گر نيست با من هيچ كاري
تورا گر نيست با من هيچ كارى منت پيوسته خواهم بود غمخوار اگر نرسد تو را تخت و وزارت ز حل و عقد عشق ملك رويت بر اميد رخ چون آفتابت اگر نرسد تو را تخت و وزارت دلم را تا تو خواهى بود باقى دلا گر سر عشقت اختيار است اگر نرسد تو را تخت و وزارت اگر خود را سر مويى شمارى اگر خود را ز فرعونى ندانى اگر نرسد تو را تخت و وزارت جهان پر آفتاب است و تو سايه كه اگر در آفتاب آيى تو يكدم اگر نرسد تو را تخت و وزارت چه گردى گرد اين درياى اعظم اگر موجى ازين دريا برآيد اگر نرسد تو را تخت و وزارت ز دريا چند گويى چون نديدى تو معذورى كه پشمين ديده اى شير اگر نرسد تو را تخت و وزارت اگر روزى ببينى جنگ شيران برو چندين چه گردى گرد اين راه اگر نرسد تو را تخت و وزارت به چشم خود برو پيرى طلب كن چو نتوانى كه سلطان باشى اى دوست اگر نرسد تو را تخت و وزارت اگر نرسد تو را تخت و وزارت به هر نوعى كه باشى آن او باش اگر نرسد تو را تخت و وزارت
مرا با تو بسى كار است بارى توم گرچه نباشى غمگسارى اگر نرسد تو را تخت و وزارت ندارم حاصلى جز انتظارى چو سايه مي گذارم روزگارى اگر نرسد تو را تخت و وزارت نخواهد بود يك ساعت قرارى شوى در راه او بى اختيارى اگر نرسد تو را تخت و وزارت سر مويى نيايى در شمارى ز فرعونى تمامت خاكسارى اگر نرسد تو را تخت و وزارت نيابى جز فنا اينجا حصارى برآرد از تو آن يك دم دمارى اگر نرسد تو را تخت و وزارت كه جايى غرقه گردى زار زارى نماند صورت و صورت نگارى اگر نرسد تو را تخت و وزارت ازين دريا بجز پر خون كنارى نديدى هيچ شير مرغزارى اگر نرسد تو را تخت و وزارت ز فاى فخر سازى عين عارى كه چشمت كور گردد از غبارى اگر نرسد تو را تخت و وزارت كه تو ننگى شوى بى نامدارى ز خدمتكار سلطان باش بارى اگر نرسد تو را تخت و وزارت به سگبانى او بر ساز كارى چو بودى آن او چه گل چه خارى اگر نرسد تو را تخت و وزارت