طريق عشق جانا بى بلا نيست اگر صد تير بر جان تو آيد چو تو در وى فنا گردى به كلى از آنجا هرچه آيد راست آيد سر مويى نمي دانى ازين سر چو تو در وى فنا گردى به كلى بلاكش تا لقاى دوست بينى ميان صد بلا خوش باش با او چو تو در وى فنا گردى به كلى كسى كو روز و شب خوش نيست با او كه باشى تو كه او خون تو ريزد چو تو در وى فنا گردى به كلى دواى جان مجوى و تن فرو ده درين درياى بى پايان كسى را چو تو در وى فنا گردى به كلى تو از دريا جدايى و عجب اين تو او را حاصلى و او تورا گم چو تو در وى فنا گردى به كلى خيال كژ مبر اينجا و بشناس ولى روى بقا هرگز نبينى چو تو در وى فنا گردى به كلى چو تو در وى فنا گردى به كلى ز حيرت چون دل عطار امروز چو تو در وى فنا گردى به كلى
زمانى بى بلا بودن روا نيست چو تير از شست او باشد خطا نيست چو تو در وى فنا گردى به كلى تو كژمنگر كه كژ ديدن روا نيست تو را گر در سر مويى رضا نيست چو تو در وى فنا گردى به كلى كه مرد بى بلا مرد لقا نيست خود آنجا كو بود هرگز بلا نيست چو تو در وى فنا گردى به كلى شبش خوش باد كانكس مرد ما نيست وگر ريزد جز اينت خون بها نيست چو تو در وى فنا گردى به كلى كه درد عشق را هرگز دوا نيست سر مويى اميد آشنا نيست چو تو در وى فنا گردى به كلى كه اين دريا ز تو يكدم جدا نيست تو او را هستى اما او تورا نيست چو تو در وى فنا گردى به كلى كه هر كو در خدا گم شد خدا نيست كه تا ز اول نگردى از فنا نيست چو تو در وى فنا گردى به كلى تو را دايم وراى اين بقا نيست درين گرداب خون يك مبتلا نيست چو تو در وى فنا گردى به كلى