دلا ديدى كه جانانم نيامد به دندان مي گزم لب را كه هرگز بسى هندوست زلف كافرش را نديديم هيچ روزى تير مژگانش نديديم هيچ وقتى لعل خندانش بسى هندوست زلف كافرش را چه تابى بود در زلف چو شستش بسى دستان بكردم ليك در دست بسى هندوست زلف كافرش را سر زلفش بسى دارد ره دور چگونه آن همه ره پيش گيرم بسى هندوست زلف كافرش را بسى هندوست زلف كافرش را به آسانى ز زلفش سر نپيچم بسى هندوست زلف كافرش را
به درد آمد به درمانم نيامد لب لعلش به دندانم نيامد بسى هندوست زلف كافرش را كه جوى خون به مژگانم نيامد كه خود از چشم گريانم نيامد بسى هندوست زلف كافرش را كه آن صد بار در جانم نيامد سر زلفش به دستانم نيامد بسى هندوست زلف كافرش را ولى يك ره به پايانم نيامد كه آن ره جز پريشانم نيامد بسى هندوست زلف كافرش را يكى زانها مسلمانم نيامد كه با عطار آسانم نيامد بسى هندوست زلف كافرش را