فتنه ى زلف دلرباى توام نيست چون زلف تو سر خويشم از همه فارغم كه در دو جهان جز هواى توام نمي سازد گر غبارى است از منت زآن است از همه فارغم كه در دو جهان تا كنارم ز اشك دريا شد چون به صد وجه تو بلاى منى از همه فارغم كه در دو جهان از همه فارغم كه در دو جهان بس بود از دو عالم اين ملكم از همه فارغم كه در دو جهان
از وجود فريد سير شدم از وجود فريد سير شدم
تشنه ى جام جانفزاى توام گرچه چون زلف در قفاى توام از همه فارغم كه در دو جهان زانكه پرورده ى هواى توام كه من خسته خاك پاى توام از همه فارغم كه در دو جهان نيست كارى جز آشناى توام من به صد درد مبتلاى توام از همه فارغم كه در دو جهان مى نيايد به جز رضاى توام كه تو آنى كه من گداى توام از همه فارغم كه در دو جهان
گمشده در عدم براى توام گمشده در عدم براى توام