گر سير نشد تو را دل از ما در آتش دل بسر همى گرد مگريز ز ما اگرچه نامد تر مي گردان به خون ديده چون ابر بهارى مي گرى زار مگريز ز ما اگرچه نامد آخر به چه ميل همچو خامان يا در غم ما تمام پيوند مگريز ز ما اگرچه نامد مگريز ز ما اگرچه نامد كز هر رنجى گشاده گردد مگريز ز ما اگرچه نامد
عطار در اين مقام چون است عطار در اين مقام چون است
يك لحظه مباش غافل از ما ماننده ى مرغ بسمل از ما مگريز ز ما اگرچه نامد هر روز هزار منزل از ما تا خاك ز خون كنى گل از ما مگريز ز ما اگرچه نامد كه گاه بگيردت دل از ما يا رشته ى عشق بگسل از ما مگريز ز ما اگرچه نامد جز رنج و بلات حاصل از ما صد گنج طلسم مشكل از ما مگريز ز ما اگرچه نامد
ديوانه ى عشق و عاقل از ما ديوانه ى عشق و عاقل از ما