عشق تو پرده صد هزار نهاد پس هر پرده عالمى پر درد چون همى بازگشت از بر من صد جهان خون و صد جهان آتش پرده بازى چنان عجايب كرد چون همى بازگشت از بر من پرده ى دل به يك زمان بگرفت كرد با دل ز جور آنچه مپرس چون همى بازگشت از بر من جان مضطر چو خاك راهش گشت شيرمرد همه جهان بودم چون همى بازگشت از بر من كه بداند كه دور از رويت دوش آمد خيال تو سحرى چون همى بازگشت از بر من همچو لاله فكند در خونم سر من همچو شمع باز بريد چون همى بازگشت از بر من چون همى بازگشت از بر من هر زمان عقبه اى ز درد فراق چون همى بازگشت از بر من
پرده در پرده بى شمار نهاد گه نهان و گه آشكار نهاد چون همى بازگشت از بر من پس هر پرده استوار نهاد كه يكى در يكى هزار نهاد چون همى بازگشت از بر من پرده بر روى اختيار نهاد جرم بر جان بى قرار نهاد چون همى بازگشت از بر من روى بر خاك اضطرار نهاد عشق بر دست من نگار نهاد چون همى بازگشت از بر من گل روى توام چه خار نهاد تا مرا در هزار كار نهاد چون همى بازگشت از بر من بر دلم داغ انتظار نهاد پس بياورد و در كنار نهاد چون همى بازگشت از بر من درد هجرم به يادگار نهاد پيش عطار دل فگار نهاد چون همى بازگشت از بر من
لطفا منتظر باشید ...
