دامن دل از تو در خون مي كشم از رگ جان هر شبى در هجر تو آن همه خود هيچ بود و درگذشت گرچه چون كاهى شدم از دست هجر دور از روى تو هر دم بى تو من آن همه خود هيچ بود و درگذشت آن همه خود هيچ بود و درگذشت من كه عطارم يقين مي باشدم آن همه خود هيچ بود و درگذشت
ننگرى اى دوست تا چون مي كشم سوى چشم خونفشان خون مي كشم آن همه خود هيچ بود و درگذشت بار غم از كوه افزون مي كشم محنت و رنج دگرگون مي كشم آن همه خود هيچ بود و درگذشت درد و غم اين است كاكنون مي كشم كين بلا از دور گردون مي كشم آن همه خود هيچ بود و درگذشت