دلى كز عشق جانان جان ندارد درين ميدان كه يارد گشت يكدم مرو در راه او گر ناتوانى شگرفى بايد از گنج دو عالم به آسانى منه در كوى او پاى مرو در راه او گر ناتوانى چه عشق است اين كه خود نقصان نگيرد دلم در درد عشق او چنان است مرو در راه او گر ناتوانى مرو در راه او گر ناتوانى اگر قوت ندارى دور ازين راه مرو در راه او گر ناتوانى
برو عطار دم درکش که جانان برو عطار دم درکش که جانان
توان گفتن كه او ايمان ندارد كه كس مردى يك جولان ندارد مرو در راه او گر ناتوانى كه جان يك لحظه بي جانان ندارد كه رهرو راه را آسان ندارد مرو در راه او گر ناتوانى چه درد است اين كه خود درمان ندارد كه دل بى درد عشقش جان ندارد مرو در راه او گر ناتوانى كه دور است اين ره و پايان ندارد كه كوى عاشقان پيشان ندارد مرو در راه او گر ناتوانى
همه عمرت چنين حيران ندارد همه عمرت چنين حيران ندارد