ساقيا گر پخته اى مى خام ده خيزو بزمى در صبوحى راست كن گر سراسر نيست دردى در فكن صبح پيدا گشت و شب اندر شكست چون بخواهى ريخت همچون گل ز بار گر سراسر نيست دردى در فكن همچو گل شو باده ى گلفام نوش داد خود بستان كه ايام گل است گر سراسر نيست دردى در فكن گر سراسر نيست دردى در فكن چون اجل دامى گلوگير آمده است گر سراسر نيست دردى در فكن
خاطر عطار سودا مي پزد خاطر عطار سودا مي پزد
جان بى آرام را آرام ده يك صراحى باده ما را وام ده گر سراسر نيست دردى در فكن خفتگان مست را دشنام ده بار كم كش باده ى گلفام ده گر سراسر نيست دردى در فكن همچو بلبل سوى گل پيغام ده يا نه خوش خوش داد اين ايام ده گر سراسر نيست دردى در فكن نيم مستان را پياپى جام ده چون درآيد وقت تن در دام ده گر سراسر نيست دردى در فكن
سوخت از غم هين شرابش خام ده سوخت از غم هين شرابش خام ده