اى عشق تو قبله ى قبولم خورشيد رخت بتافت يك روز چه جاى حلوليان طاغى است مي تافت پياپى و دمادم چون نيك نگاه كردم آن روز چه جاى حلوليان طاغى است مي گفت به صد زبان كه از من كافر گردى على الحقيقه چه جاى حلوليان طاغى است اكنون من بى قرار از آن روز در گرد تو كى رسم كه پيوست چه جاى حلوليان طاغى است آنجا كه بزرگى تو باشد اى كاش كه بعد ازين همه عمر چه جاى حلوليان طاغى است چه جاى حلوليان طاغى است عطار به ترك جان بگويد چه جاى حلوليان طاغى است
كرده غم تو ز جان ملولم تا كرد چو ذره ى عجولم چه جاى حلوليان طاغى است تا خواست فكند در حلولم بنمود جمال در افولم چه جاى حلوليان طاغى است بگريز كه من نه از اصولم در حال اگر كنى قبولم چه جاى حلوليان طاغى است دل شيفته تر ز بوهلولم در صحبت خود نديم غولم چه جاى حلوليان طاغى است من خفته كدام بوالفضولم ممكن بودى دمى وصولم چه جاى حلوليان طاغى است زين پس من و سنت رسولم گر شرح دهى چنين فصولم چه جاى حلوليان طاغى است