چون قصه ى زلف تو دراز است چگويم اين است حقيقت كه ز وصل تو نشان نيست گفتم كه در بسته مرا چند نمايى خورشيد كه او چشم و چراغ است جهان را چون شمع سحرگاه دل سوخته هر شب گفتم كه در بسته مرا چند نمايى تا دست به زلف تو رسد در همه عمرم گر كرد مرا زلف تو با خاك برابر گفتم كه در بسته مرا چند نمايى المنه لله كه دلم گرچه ربودى گفتى كه بگو تا چه كشيدى تو ز نازم گفتم كه در بسته مرا چند نمايى گفتم كه در بسته مرا چند نمايى گر بر همه باز است در وصل تو جانا گفتم كه در بسته مرا چند نمايى
عطار درين کوى اگر نيک و اگر بد عطار درين کوى اگر نيک و اگر بد
چون شيوه ى چشمت همه ناز است چگويم هر قصه كه اين نيست مجاز است چگويم گفتم كه در بسته مرا چند نمايى از شوق رخت در تك و تاز است چگويم بى روى تو در سوز و گداز است چگويم گفتم كه در بسته مرا چند نمايى چون زلف توام كار دراز است چگويم لعل لب تو بنده نواز است چگويم گفتم كه در بسته مرا چند نمايى از زلف تو در پرده ى راز است چگويم كار من دلخسته نياز است چگويم گفتم كه در بسته مرا چند نمايى گفتى كه درم بر همه باز است چگويم چون بر من سرگشته فراز است چگويم گفتم كه در بسته مرا چند نمايى
پروانه ى آن شمع طراز است چگويم پروانه ى آن شمع طراز است چگويم