در خطت تا دل به جان در بسته ام در تماشاى خط سرسبز تو گر بسوزد همچو خاكستر دو كون نى كه از خطت زبانم شد ز كار تو چنين پسته دهان و من ز شوق گر بسوزد همچو خاكستر دو كون آشكارا خون دل بگشاده ام پر گره دانست زلف تو كه من گر بسوزد همچو خاكستر دو كون چون جهان آراى ديدم روى تو نيست در كار توام دلبستگى گر بسوزد همچو خاكستر دو كون گفته اى در بند با من تا به جان گفته اى در بند با من تا به جان گر بسوزد همچو خاكستر دو كون گر بسوزد همچو خاكستر دو كون تا بلاى ناگهان ديدم ز هجر گر بسوزد همچو خاكستر دو كون
هم دل از عطار فارغ کرده ام هم دل از عطار فارغ کرده ام
چون قلم زان خط ميان در بسته ام چشم بگشاده فغان در بسته ام گر بسوزد همچو خاكستر دو كون زان چنين دايم زبان در بسته ام گرچه مي سوزم دهان در بسته ام گر بسوزد همچو خاكستر دو كون تا به زلفت دل نهان در بسته ام دل به زلفت هر زمان در بسته ام گر بسوزد همچو خاكستر دو كون چشم از روى جهان در بسته ام زانكه در كار تو جان در بسته ام گر بسوزد همچو خاكستر دو كون اين چه باشد بيش از آن در بسته ام اين چه باشد بيش از آن در بسته ام گر بسوزد همچو خاكستر دو كون نگسلم از تو چنان در بسته ام رخت رحلت ناگهان در بسته ام گر بسوزد همچو خاكستر دو كون
هم در سود و زيان در بسته ام هم در سود و زيان در بسته ام