نيم شبى سيم برم نيم مست هوش بشد از دل من كو رسيد نيك و بد خلق به يكسو نهاد جام مى آورد مرا پيش و گفت چون دل من بوى مى عشق يافت نيك و بد خلق به يكسو نهاد نعره برآورد و به ميخانه شد كم زن و اوباش شد و مهره دزد نيك و بد خلق به يكسو نهاد نيك و بد خلق به يكسو نهاد چون خودى خويش به كلى بسوخت نيك و بد خلق به يكسو نهاد
در بر عطار بلندى نديد در بر عطار بلندى نديد
نعره زنان آمد و در در نشست جوش بخاست از جگرم كو نشست نيك و بد خلق به يكسو نهاد نوش كن اين جام و مشو هيچ مست عقل زبون گشت و خرد زير دست نيك و بد خلق به يكسو نهاد خرقه به خم در زد و زنار بست ره زن اصحاب شد و مي پرست نيك و بد خلق به يكسو نهاد نيست شد و هست شد و نيست هست از خودى خويش به كلى برست نيك و بد خلق به يكسو نهاد
خاک شد و در بر او گشت پست خاک شد و در بر او گشت پست