تو را تا سر بود برجا كجا دارى كله داري
تو را تا سر بود برجا كجا دارى كله دارى سر يك موى سر مفراز و سر در باز و سر بر نه اگر از زندگى خود نكردى ذره اى حاصل چو بار آمد سر يحيى سرش بر تيرگى ماند مبر مويى وجود آنجا كه دايم آن وجودت بس اگر از زندگى خود نكردى ذره اى حاصل اگر يك پرتو اين نور بر هر دو جهان افتد چو عالم ذره اى است اينجا ز عالم چند باشى تو اگر از زندگى خود نكردى ذره اى حاصل چو شد ذات و صفت بندت مرو با اين و آن آنجا صفات نيك و بد آنجا بسوزد آتش غيرت اگر از زندگى خود نكردى ذره اى حاصل چه مي گويم نه اى تو مرد اين اسرار دين پرور به دنيا عمر در جوجو بسر بردى عجب اين است اگر از زندگى خود نكردى ذره اى حاصل به دنيا و به عقبى در چو خر در جو به جو ماندى چو در جانت ز دنيا بار بسيار است و از دين نه اگر از زندگى خود نكردى ذره اى حاصل اگر از زندگى خود نكردى ذره اى حاصل دل عطار خونى شد ازين درياى بوقلمون اگر از زندگى خود نكردى ذره اى حاصل
كه شمع از بى سرى يابد كلاه از نور جبارى اگر پيش سر اندازان سزاى تن سرى دارى اگر از زندگى خود نكردى ذره اى حاصل درين سر باختن اين سر بدان گر مرد اسرارى كه مويى نيست تدبيرت مگر از خويش بيزارى اگر از زندگى خود نكردى ذره اى حاصل شود هر دو جهان از شرم چون يك ذره متوارى كه در پيش چنين كارى كمر بندى به عيارى اگر از زندگى خود نكردى ذره اى حاصل چو گل زانجا برند آنجا چه خواهى برد جز زارى مبر جز هيچ آنجا هيچ تا برهى به دشوارى اگر از زندگى خود نكردى ذره اى حاصل كه تو از دنيى جافى بماندى در نگونسارى كه در عقباب خواهد بود زان جوجو گرفتارى اگر از زندگى خود نكردى ذره اى حاصل ز روح عيسوى بويى به تو نرسيد پندارى تو را زين بار جان دين رفت و دنيا هم به سر بارى اگر از زندگى خود نكردى ذره اى حاصل چه دارى غم چو كردى جمع اين دنياى مردارى چه دنيا ديو مردم خوار و چندين خلق پروارى اگر از زندگى خود نكردى ذره اى حاصل