قصه ى عشق تو چون بسيار شد قصه ى هركس چو نوعى نيز بود مرتفع چو شد به توحيد آن حجب هر يكى چون مذهبى ديگر گرفت ره به خورشيد است يك يك ذره را مرتفع چو شد به توحيد آن حجب خير و شر چون ژس روى و موى توست ظلمت مويت بيافت انكار كرد مرتفع چو شد به توحيد آن حجب هر كه باطل بود در ظلمت فتاد مغز نور از ذوق نورالنور گشت مرتفع چو شد به توحيد آن حجب مدتى در سير آمد نور و نار پس روش برخاست پيدا شد كشش مرتفع چو شد به توحيد آن حجب چون كشش از حد و غايت درگذشت نار چون از موى خاست آنجا گريخت مرتفع چو شد به توحيد آن حجب موى از عين عدد آمد پديد ناگهى توحيد از پيشان بتافت مرتفع چو شد به توحيد آن حجب بر غضب چون داشت رحمت سبقتى كل شيء هالك الا وجهه مرتفع چو شد به توحيد آن حجب چيست حاصل عالمى پر سايه بود صد حجب اندر حجب پيوسته گشت مرتفع چو شد به توحيد آن حجب مرتفع چو شد به توحيد آن حجب گرچه در خون گشت دل عمرى دراز مرتفع چو شد به توحيد آن حجب
قصه گويان را زبان از كار شد ره فراوان گشت و دين بسيار شد مرتفع چو شد به توحيد آن حجب زين سبب ره سوى تو دشوار شد لاجرم هر ذره دعوي دار شد مرتفع چو شد به توحيد آن حجب گشت نور افشان و ظلمت بار شد پرتو رويت بتافت اقرار شد مرتفع چو شد به توحيد آن حجب وانكه بر حق بود پر انوار شد مغز ظلمت از تحسر نار شد مرتفع چو شد به توحيد آن حجب تا زوال آمد ره و رفتار شد رهروان را لاجرم پندار شد مرتفع چو شد به توحيد آن حجب هم وسايط رفت و هم اغيار شد نور نيز از پرده با رخسار شد مرتفع چو شد به توحيد آن حجب روى از توحيد بنمودار شد تا عدد هم رنگ روى يار شد مرتفع چو شد به توحيد آن حجب گر عدد بود از احد هموار شد سلطنت بنمود و برخوردار شد مرتفع چو شد به توحيد آن حجب هر يكى را هستييى مسمار شد تا رونده در پس ديوار شد مرتفع چو شد به توحيد آن حجب خفته از خواب هوس بيدار شد اين زمان كودك همه دلدار شد مرتفع چو شد به توحيد آن حجب