روز و شب چون غافلى از روز و شب روى او چون پرتو افكند اينت روز چون تو آزاد آيى از ننگ وجود گه كند اين پرتو آن سايه نهان صد هزاران محو در ابات هست چون تو آزاد آيى از ننگ وجود چون تو در ابات اول مانده اى تا نميرى و نگردى زنده باز چون تو آزاد آيى از ننگ وجود هر كه او جايى فرود آمد همى چون ز پرده اوفتادى مي شتاب چون تو آزاد آيى از ننگ وجود طالب آن باشد كه جانش هر نفس نه سبب نه علتش باشد پديد چون تو آزاد آيى از ننگ وجود چون نباشد او صفت چون باشدش گر تو را بايد كه اين سر پى برى چون تو آزاد آيى از ننگ وجود بر كنار گنج ماندى خاك بيز چون رطب آمد غرض از استخوان چون تو آزاد آيى از ننگ وجود هين شراب صرف دركش مردوار مست جاويدان شو و فانى بباش چون تو آزاد آيى از ننگ وجود چون تو آزاد آيى از ننگ وجود از دم آن كس كه اين مى نوش كرد چون تو آزاد آيى از ننگ وجود
همچو عطار اين شراب صاف عشق همچو عطار اين شراب صاف عشق
كى كنى از سر روز و شب طرب زلف او چون سايه انداخت اينت شب چون تو آزاد آيى از ننگ وجود گه كند اين سايه آن پرتو طلب صد هزار ابات در محو اى عجب چون تو آزاد آيى از ننگ وجود مانده اى از ننگ خود سردركنب صد هزاران بار هستى بى ادب چون تو آزاد آيى از ننگ وجود هست او را مرددون همت لقب تا ابد هرگز مزن دم بي طلب چون تو آزاد آيى از ننگ وجود تشنه تر باشد وليكن بى سبب نه بود از خود نه از غيرش نسب چون تو آزاد آيى از ننگ وجود خود همه اوست اينت كارى بوالعجب خويش را از سلب او سازى سلب چون تو آزاد آيى از ننگ وجود در ميان بحر ماندى خشك لب استخوان تا چند خائى بى رطب چون تو آزاد آيى از ننگ وجود پس دو عالم پر كن از شور و شعب تا شوى جاويد آزاد از تعب چون تو آزاد آيى از ننگ وجود راستت آن وقت گيرد حكم چپ دوزخ سوزنده را بگرفت تب چون تو آزاد آيى از ننگ وجود
نوش کن از دست ساقى عرب نوش کن از دست ساقى عرب