تو بلندى عظيم و من پستم تا كه سر زير پاى تو ننهم از بلندى كه جان من بر شد تا چنين هستيى حجابم بود چون ز هستى خويش نيست شدم از بلندى كه جان من بر شد گرچه وصل تو نيست يك نفسم خود تو دانى كز اشتياق تو بود از بلندى كه جان من بر شد دوش عشقت درآمد از در دل گفت بنشين و جام و جم در ده از بلندى كه جان من بر شد گفتمش جام جام به دستم بود گفت اگر جام جم شكست تورا از بلندى كه جان من بر شد سخت درمانده بودم و عاجز آفتابى برآمد از جانم از بلندى كه جان من بر شد از بلندى كه جان من بر شد چون شوم من وراى هر دو جهان از بلندى كه جان من بر شد
عمر عطار شد هزاران قرن عمر عطار شد هزاران قرن
چكنم تا به تو رسد دستم نرسم بر چنان كه خود هستم از بلندى كه جان من بر شد آن ز من بود رخت بربستم لاجرم يا نه نيست يا هستم از بلندى كه جان من بر شد اشتياق تو هست پيوستم در دو عالم به هرچه پيوستم از بلندى كه جان من بر شد من ز غيرت ز پاى ننشستم تا ز جام جمت كنى مستم از بلندى كه جان من بر شد طفل بودم ز جهل بشكستم ديگرى به از آنت بفرستم از بلندى كه جان من بر شد چون شنيدم من اين سخن رستم من ز هر دو جهان برون جستم از بلندى كه جان من بر شد عرش و كرسى به جمله شد پستم ماه و ماهى فتاد در شستم از بلندى كه جان من بر شد
چند گويى ز پنجه و شستم چند گويى ز پنجه و شستم