چه مقصود ار چه بسيارى دويديم بسى زارى و دلتنگى نموديم چو مقصودى نبود از هرچه گفتيم بسى در گفتگوى دوست بوديم گهى سجاده و محراب جستيم چو مقصودى نبود از هرچه گفتيم به هر ره كان كسى گيرد گرفتيم چو عشق او جهان بفروخت بر ما چو مقصودى نبود از هرچه گفتيم مگر معشوق ما با ماست زيرا به دست ما به جز باد هوا نيست چو مقصودى نبود از هرچه گفتيم درين حيرت همى بوديم عمرى كنون رفتيم و عمر ما به سر شد چو مقصودى نبود از هرچه گفتيم دريغا كز سگ كويش نشانى بسى بر بوى او بوديم و بويى چو مقصودى نبود از هرچه گفتيم چو مقصودى نبود از هرچه گفتيم كنون عطار را بدرود كرديم چو مقصودى نبود از هرچه گفتيم
كه از مقصود خود بويى نديديم بسى خوارى و بى برگى كشيديم چو مقصودى نبود از هرچه گفتيم بسى در جستجويش ره بريديم گهى رندى و قلاشى گزيديم چو مقصودى نبود از هرچه گفتيم به هر پر كان كسى پرد پريديم به جان و دل غم عشقش خريديم چو مقصودى نبود از هرچه گفتيم ز نور حضرت او ناپديديم كه چون بادى به عالم بر وزيديم چو مقصودى نبود از هرچه گفتيم درين محنت به خون بر مي تپيديم كنون اين ره به پايان آوريديم چو مقصودى نبود از هرچه گفتيم نديديم ار چه بسيارى دويديم به ما نرسيد و ما از غم رسيديم چو مقصودى نبود از هرچه گفتيم ميان خاك تاريك آرميديم كنون اميد ازين عالم بريديم چو مقصودى نبود از هرچه گفتيم